یکی از فانتزیام اینه که برم توی عروسی غریبه و موقعی که عروس میخواد بعله رو بگه
یهو از وسط جمعیت داد برن: نهههههههه باهاش ازدواج نکن
من هنوز دوستت دارمممم …
بعد فامیلای دوماد جنازمو ببرن سمت افق!!!
…
یکی از فانتزیام اینه که یه پیرمرد پولدار تصادف کنه و
من برسونمش بیمارستان و نجاتش بدم
اونم با بچه هاش مشکل داشته باشه و تمام زندگیشو به نام من بزنه و بمیره
وقتی بچه هاش منو پیدا میکنن که پولارو بگیرن
همه پولارو بندازم جلوشون بگم بردارید نامردها
اونی که با ارزش بود پدرتون بود…
…
یکی از فانتزیام اینه که ازدواج کنم، بچه دار شیم، بچمون دختر باشه
اسمشو بذاریم گیتا، بعد با زنم دعوا کنم و جول و پلاسش رو که
خواست جمع کنه بره خونه باباش بهش بگم:
هرچی میخوای ببری ببر، فقط گیتارو با خودت نبر!!!
…
یکی از فانتزیای مامانم اینه که بیاد تو اتاقم ببینه همه چی مرتبه …
….
یکی از فانتزیام اینه که توی یک مهمونی یهو وارد بشم و دخترا که
دارن میوه پوست می کنن همه دستاشون رو ببرن!!!
و بعد از اینکه یِکَم نشستم، پاشم حرکت کنم به سمت افق …
…
7 امتیاز + /
0 امتیاز - 1392/03/20 - 23:45
60%
1392/03/21 - 00:05